این یکی رو هم در دوران دبیرستان نوشتم. بیشتر از این ها بودش ولی خب در یاد ندارم 😁 حالا چرا این موضوع رو انتخاب کردم داستان داره که اینجا بعدا میارم.
آی امان از این حسد | چون به هرکس میرسد | |
میکند روحش به بند | میزند وی را به سنگ | |
میکند سر پا به خون | این همه شد از درون | |
آنچه بیرون میکند | دل همه خون میکند | |
این تکاپوی حسود | هیچ نیارد کس به سود | |
گر حسد بر تو رسید | زهر مار کر کثیف | |
زهر آن را مر بکش | در دهانت با مکش | |
آن برون کن چون به تف | پف ز آن نیس یک بلوف | |
خون حسد برپا کند | گر رهش را وا کند | |
آنچه از مال تو نیست | خاطرش در تو تهیست | |
منشأاش باید که یافت | آن زمان آن کس که ساخت | |
کودکی با خود غریب | حس خود یابد عجیب | |
با برادر در قیاس | مهر مادر هم بخواست | |
مهر مادر هس گران | پر نگردد گر ز آن | |
کاسهی روح و روان | کرد با که، این فغان؟ | |
در پی او مال خویش | میشود ریش و به ریش | |
دانه و بذر حسد | را نشیند دل وسط | |
این همی یک قصه بود | قصهها دارد حسد | |
دوست خوب و نازنین | این حقیقت را پذیر | |
تو همی کافی شوی | بی بدان هر کی شوی | |
مهر مادر گر نبود | گر کم و یا شرطی بود | |
دان هماکنون بالغی | هم ز مادر فارغی | |
تو همی کافی شوی | بی بدان هر کی شوی |
تا بیت پنجم مربوط به دبیرستانه. بیت ششم و به بعدش رو الان نوشتم امیدوارم که جالب باشه. حقیقتش داستانش رو از روانشناس دکتر علی باباییزاد گرفتم 😁 برای همین جزو روانشناسیها دستهبندیش کردم.