سلام به شعربلاگ خوش اومدین. من مهدیام و خوشحال میشم که نظراتتون رو کامنت کنید و حتما به پستها رأی بدین. میدونم شعر تعاریف خاصی برای خودش داره و در معنای عمیق یا بعضی تعاریف کار هرکسی نیست شعر گفتن (از جمله اینکه کار منم نیست). شعرهایی که من اینجا پست میکنم جنبه فان داره و اگر هم تم فلسفی و عرفانی داشته باشه بازهم جنبه فان داره. شاید بشه گفت نظمی داره یعنی فرض و سعی بر این بوده که عروض و قافیه درش رعایت بشه حالا یا در قالبهای رایج مثل غزل و مثنوی و ترجیع بند و اینها یا در قالبهای خاص. من شعرنویسی رو از سر ذوق و سرگرمی از دبیرستان (با این که ریاضی خونده بودم) شروع کردم و درحال حاضر بیشترش مربوط به دوران دبیرستانه که هر چقدر پیدا کنم رو کم کم براتون پست میکنم. در ضمن وزن هر شعری رو هم در قسمت برچسبها آوردم. (برچسبهای هر پست در صفحه اصلی و انتهای اون پست نمایش داده میشه.)
برخی آدمها آزار و اذیتشان تمامی ندارد و هرچه قدر هم سعی کنید که کنار بیایید یا مقابله به مثل نکنید از رو نمیروند :(
رَوَد تا به کجا بالا وقاحت | همی بد میکند آدم چه راحت | |
کمی مهلت بده شاید عوض شد | دریغا از ادامه با قباحت |
و این آزار و اذیت مقیاسی ندارد، چه کودک چه بزرگسال، چه به مقدار کم یا زیاد تمامی ندارد...
دوبیتی درباره شکران خداوند.
خداوندا همی شکرت بگویم | و زین تقصیر شکران عذر جویم | |
مُمدّ و کان مفرّح شکر نَتْوان | به رحمت باش با من، تیره رویم |
در واقع دوبیتی فوق الهامگرفته از دیباچۀ گلستان سعدی است. ممد و مفرح هم اشاره به دم و بازدم دارد که سعدی بر هر کدام شکری واجب دانسته و این گونه در مورد این شکران گفته است: «بنده همان به که ز تقصیر خویش/عذر به درگاه خدای آورد».
برای کسانی که آشنایی ندارند، باید بگویم مُمِدّ همان مُمِدّ حیات به معنی ادامهدهنده زندگی است که در واقع همان نفَسی است که فرو میبریم (نفسی که میکشیم) و مفرّح همان مفرّح ذات به معنی نشاط دهنده است که به نفسی که بیرون میآوریم اشاره دارد. از این روی در هر تنفس دو نعمت نهفته است (دم و بازدم) که شکر تمام نفسهایی که میکشیم ممکن نیست از اینرو میفرماید: «بنده همان به که ز تقصیر خویش/عذر به درگاه خدای آورد».
اگر هم نقصی در بیانم درمورد فرمایشات سعدی بوده است پوزش میخواهم. 😅
این شعر رو در وصف این که گاه نا امید میشوم از دنیا ولی این نا امیدی را میتوان به امید رساند نوشتهام. البته خاصه برخی لحظاتم هست شاید اگر بخوانید بیشتر متوجه بشوید :)
«ماهی آزاد» شعری داستانیست حاکی از سرگذشت ماهیان سالمون که در رودخانه متولد میشوند. شروع این شعر مربوط به دبیرستان من بوده است اما خب هماکنون با تغییراتی آن را ادامه دادم. گرچه حکایت همچنان باقیست... برگ دوم این شعر را خواهم نوشت.
دنیا گرچه دریا، ولی تا نمیکند که با صید یا با صیاد! چه باید کُشت؟ ذوق؟؛ چه باید خورد؟ افسوس؟؛ چه باید کشید؟ آه؟؛ بله باید چنین برد راه! ولی اگر سودا نباشد چه سود؟ اگر افسوس خوریم چه سود؟ سوز دل به آه ساختن چه سود؟؛ شوق شیرین مرهمیست بر تلخ دیرین...
ز آینده چه کس دارد خبرها؟ | بباید کرد گیتی را سفرها | |
که فردا مرگ شد یا زندگانی؟ | مخور افسوس مر از این گذرها |
آری؛ تجارب میخواهد تا مجرب شد! ولکن که تواند گوید چه خواهد شد؟! جز خدا جز خدا که تواند؟ که گوید کوریم یا که توانا؟ شوق شیرین باید نمود تا اگر مرگ حتی گریبان گرفت شوق شیرین کرده باشیم و ترک گفته باشیم...
ز آینده چه کس دارد خبرها؟ | بباید کرد گیتی را سفرها | |
که دریابی نشد فهمید دان که | خدا داند، نترسیم از خطرها |
حکایت نظم زیر از آنجا شروع میشود که یکی از دانشجویان کلاس درس «شبکههای کامپیوتری» ما در دانشگاه، امتحان میانترمش را غایب بود استاد کلاس ما «دکتر ریاحی» برای این دانشجو و همچنین دانشجویانی که به هر دلیل امتحان خوبی ندادند فرصت امتحان میانترم دوباره به شرطی که شعری بسرایند با وزن و قافیه گذاشتند؛ خب من هم که فرصت برای شعرنویسی را از دست نمیدهم :) شعر زیر را نوشتم تا بلکه امتحان بعدی نمره بهتری کسب کنم و اینکه دستی دوباره به شعر برده باشم. (البته شعر که نه بیشتر نظم). شعر زیر مفاهیم شبکه را یعنی مبحث لایههای OSI رو در بر دارد...
شعر «هایپریون» دربارهی اینکه انسان هر چه قدر رشد کنه و به مراتب بالاتری دست پیدا کنه همچنان اسیر جسم و برخی نیازهای اولیه اونه و به علاوه همه انسانها در ابتدا مرحلهای رو گذروندن که بسیار ناتوان و نیازمند بودن. «هایپریون» در واقع نام طویلترین درخت جهانه که در اینجا انسان به اون تشبیه شده. این یکی هم مربوط به دوران دبیرستانه و برخی از ابیاتش رو فکر کنم که فراموش کردم. 😁
این یکی رو هم در دوران دبیرستان نوشتم. بیشتر از این ها بودش ولی خب در یاد ندارم 😁 حالا چرا این موضوع رو انتخاب کردم داستان داره که اینجا بعدا میارم.
این یکی رو اگر بشه اسمش رو گذاشت بحر طویل در وصف ریاضیات نوشتم. انگارش همون فارسی سره ریاضی هستش و قرار بود که این حالا اگر بشه اسمش رو گذاشت شعر خیلی طولانی باشه و همون طور که خواهید خوند پر از استعاره است. (به نظر خودم وجود زیاد استعاره برای برای شعرهای طولانی جالب تره چراکه مدام تکرار میشه) برنامه داشتم که چندی از ثابت های ریاضی مثل عدد پی و قوانین مهم هندسه و نظایر رو در این شعر بیارم ولی خب فرصت نشد. این هم مربوط به دوران دبیرستانه.
این هم در وصف باران آبان، معمولا تهران تا آبان ماه خبری از بارون نیستش (از اول تابستون)؛ تابستون و مهر معمولا گرم هستند و از آبان هستش که کم کم بارون شروع میشه (البته بعضی سال ها اینطوریه) این هم در دوران دبیرستان در انتظار بارون آبان نوشتم.
دل دان که در این بادیه بازی بکند | چون موش که بازی با بازی بکند | |
او جامهی بوعلی سنا تن بکند | چون قوش شود که خویش راضی بکند |
بازی بازی با بوعلی سینا هم بازی 🤔😂
بوعلی سینا همون طور که میدونید یک بحرالعلوم (همهچیزدان) بودهست خب امروزه دیگه همچین اشخاصی وجود ندارند و این طبیعیه چون هر رشته علمی به طور فزایندهای گسترده است و رشتههای دانشگاهی خیلی زیادن. یکی از اهداف بوعلی ایجاد مرجع و گردآوری علوم به خصوص پزشکی به گونهای که بشه آکادمیک اون رو تدریس و انتشار داد بود. خب در این دو بیت من دارم اعتراف میکنم که چون او شدن ممکن نیست و مثل یک کودک که لباس باباش رو میپوشه ولی نمیتونه هیچ وقت چون او بشه. شعر رو الان توضیح نمیدم حوصله دقیق گفتنش نیست خودتون باید بفهمیدش 😁؛ برگرفته از رباعی خود ابن سیناست با همون وزن :«دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت/یک موی ندانست ولی موی شکافت/اندر دل من هزار خورشید بتافت/واخر به کمال ذرهای راه نیافت».
این یکی درباره وقتشناسیه؛ بیشتر برای تمرین وزن شعر این رو نوشته بودم و مربوط به دوران دبیرستانه.
«تا نباشد چیزکی» هجویست درباره اینکه گاهی حرف مردم بسیار بیخود است. این شعر هم مربوط به دوران دبیرستان است. پیشاپیش از ادبیات به کار برده شده در این شعر عذر میخواهم.
دقیقاً نمیدونم که انگیزه من از نوشتن این شعر چه بودهست؟! (یعنی یادم نمیاد 😁) (گرچه اساساً سرگرمی بوده و قبلا هم اشاره کردم). ولی مشخصه که فکری نه چندان کم پشتش هست و تاثیرپذیرفته از آموختههای دوران دبیرستانه. فلسفه و عرفان کلا جالبه و در اون زمان که تازه با مولانا آشنا میشیم که دم از اسرار و اینها میزند فضای جذابی رو ایجاد میکنه. حتما این فضای جالب باعث ایجاد انگیزه میشه. این نسخه اکتبر 2016 هست که من پیداش کردم با کمی تغییر.
این شعر رو درباره «تقلب کردن سر جلسه امتحان» نوشتم. ماجرا از اونجایی شروع شد که یک کانال تلگرامی درخواست داده بود تا کاربرا شعرهای طنزشون رو بفرستن تا به صورت ویس در بیارن. منم این نظم رو نوشتم و براشون ارسال کردم (دوران دبیرستان). لازم به گفتن نیست که خوششون اومد و تو کانالشون گذاشتن 😁. شما هم بخونید و لذت ببرید.
اولین شعر شعربلاگ رو «بارون اردیبهشت» انتخاب کردم هم اینکه اردیبهشته هم اینکه به نظرم همه پسند باشه. یادمه یکی از دوستان دبیرستان میگفت شعر عمو پورنگه؟ 😂 ؛ بله به نظرم شعرش کمی کودکانه هم هست این شعر رو در اردیبهشت ماهی در دوران دبیرستان نوشتم. تاریخ دقیقش در دسترس نیست 😁. یه خوبی بارون بهار اینه که آدم یخ نمیزنه به خصوص بارون اردیبهشت. بوی گل و سبزه هم که بهش اضافه میشه خیلی دلچسب میشه و ویژگی مخصوص بارون در این موقع از ساله.