آنچه عیان است چه حاجت به بیان است!
من اگر خوبم اگر | بد بُوَم من هر قَدَر | |
تو برو خود را بباش | قبر من جایت نداشت | |
مر نگو خود نیستی | تو بگو خود کیستی | |
عالمان بیشمار | هر یکی قاضی گمار | |
در پی خود کیستی | این که تو مر چیستی | |
واقعاً که ناتوان | قافیه را نیستی | |
این و آن گر نیستم | تو بگو پس چیستم | |
من همینم من همین | خوب بنگر مر ببین | |
حال گر سرحال نیست | ذات من این حال نیست | |
بایدی خود را بساخت | چیستی را کس چه یافت | |
خودشناسی را قبول | عیب جویی لا قبول | |
خود نظر کردن قبول | آینه نشکن قبول | |
من ندانم چیستم | بیش و کم من کیستم | |
مر نگو خود نیستی | این یکی را نیستم |
دستهبندی:
شعر ,